تغییر ناپیوسته ، مستلزم اندیشیدن ناپیوسته است . اگر قرار باشد شیوه ی تازه ی انجام امور با شیوه های قدیم فرق داشته باشد ، و این فرق صرفا محصول پیشرفت شیو های قدیم نباشد ، در آن صورت نیازمند آن خواهیم بود که به همه چیز به شیوه ای تازه نگاه کنیم . واژه های تازه ، حقیقتا نشانه ی اندیشه های تازه است . تعجب آور نیست که اندیشه ی واژگون ناپیوسته ، هیچگاه مورد پسند حامیان پیوستگی و حقظ وضع موجود نبوده است . کوپر نیک و گالیله که نمونه برجسته ی اندیشیدن واژگون هستند ، به خاطر رنجهایی که کشیدند مورد تقدیر قرار نگرفتند .
شخصی که تصمیم می گیرد با هر کار کوچکی به مثابه فرصتی برای یادگیری برخورد کند ، در می یابد که آشپزی نیز می تواند فعالیتی خلاق باشد ، همچنانکه قطع کردن درخت می تواند یک حرفه باشد ، و مراقبت از کودک یک تجربه ی آموزشی ، و خرید کردن نوعی فعالیت اکتشافی جامعه شناختی . سازمانی که با مردم به مثابه دارایی برخورد می کند و این دیدگاه را دنبال می کند که باید از آنها نگهداری کرد ، به آنها عشق ورزید ، و روی آنها سرمایه گذاری کرد ؛ رفتارش کاملا متفاوت با سازمانی خواهد بود که مردم را هزینه تلقی می کند ، و در پی کاستن از آنها در هر کجا و هر زمان ممکن است . تفکر واژگون هیچ چیز را تغییر نمی دهد بجز شیوه ی تفکر ما را ، اما همین تغییر می تواند همه چیز را بکلی متفاوت سازد