دکتر مهندس صنایع

ارائه تکنیک های مدیریت و مهندسی صنایع

دکتر مهندس صنایع

ارائه تکنیک های مدیریت و مهندسی صنایع

تاثیر تکنولوژی

هنگامی که بانک خودکار تاسیس شد تعجب چندانی برنینگیخت . ویدئو امروزه بخشی از اثاثیه ی بسیاری از منازل است . این خود تکنولوژی نیست که اهمیت دارد ، بلکه تاثیر آن بر زندگی روزمره ما مهم است . اختراع فر های موج کوتاه ، اقدامی هوشمندانه بود ، اما گمان نمی رود که مخترعان آن می توانستند دریابند که در نتیجه ی این اختراع ، تهیه غذا به خارج از منزل و به کارخانه های خود کار منتقل خواهد شد ، و لذا تهیه ی غذا در خانه از فعالیتی ضروری به اقدامی انتخابی تبدیل خواهد شد ؛ و از آنجا که هر یک از اعضای خانواده می توانند هر زمان که خواستند غذای خود را منفردا گرم کنند ، عادت درون منزل تغییر خواهد کرد ، و میز غذا خوری از بسیاری از منازل برچیده خواهد شد .

این انتخاب ماست که تعیین می کند این تحولات نتایج خوبی به بار مآورند یا زیانبارند . تکنولوژی به خودی خود خنثی است . این ما هستیم که می توانیم آن را در جهت غنا بخشیدن به زندگی خویش بکار گیریم ، و یا اجازه دهیم که هر چیز معنا داری را از بین ببرد . آنچه نمی توانیم انجام دهیم این است که وانمود کنیم هیچ اتفاقی نیفتاده است ، و ما چنان که گویی زمان ایستاده است در باغ خاطره ها زندگی می کنیم . این کار شدنی نیست و ما قادر به انجام آن نیستیم

واژگون اندیشیدن

تغییر ناپیوسته ، مستلزم اندیشیدن ناپیوسته است . اگر قرار باشد شیوه ی تازه ی انجام امور با شیوه های قدیم فرق داشته باشد ، و این فرق صرفا محصول پیشرفت شیو های قدیم نباشد ، در آن صورت نیازمند آن خواهیم بود که به همه چیز به شیوه ای تازه نگاه کنیم . واژه های تازه ، حقیقتا نشانه ی اندیشه های تازه است . تعجب آور نیست که اندیشه ی واژگون ناپیوسته ، هیچگاه مورد پسند حامیان پیوستگی و حقظ وضع موجود نبوده است . کوپر نیک و گالیله که نمونه برجسته ی اندیشیدن واژگون هستند ، به خاطر رنجهایی که کشیدند مورد تقدیر قرار نگرفتند .

شخصی که تصمیم می گیرد با هر کار کوچکی به مثابه فرصتی برای یادگیری برخورد کند ، در می یابد که آشپزی نیز می تواند فعالیتی خلاق باشد ، همچنانکه قطع کردن درخت می تواند یک حرفه باشد ، و مراقبت از کودک یک تجربه ی آموزشی ، و خرید کردن نوعی فعالیت اکتشافی جامعه شناختی . سازمانی که با مردم به مثابه دارایی برخورد می کند و این دیدگاه را دنبال می کند که باید از آنها نگهداری کرد ، به آنها عشق ورزید ، و روی آنها سرمایه گذاری کرد ؛ رفتارش کاملا متفاوت با سازمانی خواهد بود که مردم را هزینه تلقی می کند ، و در پی کاستن از آنها در هر کجا و هر زمان ممکن است . تفکر واژگون هیچ چیز را تغییر نمی دهد بجز شیوه ی تفکر ما را ، اما همین تغییر می تواند همه چیز را بکلی متفاوت سازد

یک نظریه یادگیری

معلم در کلاس ایستاده بود و در حالیکه معادله ای را روی تخته می نوشت گفت : حالا این را یاد بگیرید . ما آن معادله را در دفترهای خود نوشتیم . سه ماه بعد ، بار دیگر آن را روی ورقه ی امتحانی نوشتیم . اگر روایتی ککه بار دوم نوشته بودیم شبیه همان روایت بار اول بوود ، آن را یاد گرفته بودیم . در این گفته اغراق زیادی وجود ندارد . این نخستین تصور من از یادگیری بود . بعدا دریافتم که در مدرسه هیچ چیزی نیاموخته ام که در خاطرم مانده باشد بجز این مطلب که کسانی بوده اند که قبلا کلیه مسائل را حل کرده اند ، و اینکه پاسخ این مسائل را می توان در همین حول و حوش پیدا کرد ، پشت مطالب کتاب یا در کله ی معلم . یادگیری به معنای انتقال پاسخها از آنها به من بود. در همه این مطالب ، هیچ صحبتی از تغییر نبود . در واقع ، در باره ی یادگیری نیز بدان گونه که واقعا هست ، چیزی نبود . من درک کردم که یادگیری واقعی ، همواره چیزی در حدود پاسخگویی به یک پرسش یا حل یک مسئله است . " من کی هستم ؟ " " چگونه باید این کار را بکنم ؟ " " به چه دلیل است که .... ؟ "  " عملکرد این دستگاه چگونه است ؟ " " من این بلند پروازی را از کجا می آورم ؟ " این پرسشها از مسائل بسیار عمده تا مسائل جزیی را شامل می شوند ، اما هنگامی که سئوالی نداشته باشیم  ، به پاسخ هم نیاز نداریم ، و پرسشهای دیگران هم بزودی فراموش می شوند .

من دریافتم که بهترین شیوه آن است که به یادگیری به مثابه چرخی که به چهار قسمت تقسیم شده است بیندیشم : پرسشها ، نظریه ها ، آزمونها ، و تاملات .  

یادگیری فقط دانستن پاسخها نیست . دانستن پاسخها در بهترین حالت یادگیری تجزیه و تحلیل مسائل است ، و در بدترین حالت نوعی یادگیری  حفظ کردنی ، و در اساسی ترین وجه خود ، نشان دادن نوعی واکنش مشروط است . این یادگیری باعث تغییر یا رشد شخصیت شخص نمی شود ، و چرخ را به حرکت در نمی آورد .

یادگیری نه شبیه مطالعه است و نه شبیه کارآموزی ، بلکه از هر دو آنها بزرگتر است . نوعی قالب ذهنی و عادت است ، شیوه ای از فکر کردن در باره چیزها و رشد کردن . معیار سنجش یادگیری ، امتحان کردن نیست ، که معمولا فقط برای آزمون مرحله ی نظریه از آن  استفاده می شود – بلکه فقط تجربه رشد است ، تجربه ای که درک و آزموده شده باشد .                                                                                  یادگیری خودکار نیست ، بلکه به انرژی ، اندیشه ، شهامت ، و حمایت نیاز دارد. به آسانی می توان آن را کنار گذاشت ، به استراحت پرداخت ، و به تجربه دیگران اکتفا کرد ، اما این برخورد به معنای توقف رشد است .                                          یادگیری فقط برای روشنفکران نیست که غالبا در مرحله ی نظریه پردازی می درخشند ، اما فاقد کنجکاوی و حس ماجراجویی هستند ؛ و لذا در  جریان زندگی مقدار اندکی بر تجربه ی خود اضافه می کنند .                                                           یادگیری ، دریافت آن چیزهایی نیست که دیگران از قبل می دانند ، بلکه حل مسائل ما برای مقاصدی است که خود برگزیده ایم ،  و از طریق طرح مسئله ، اندیشه و آزمون حاصل می شود ، و سرانجام راه حلی که به دست می آید به بخش جدیدی از زندگی ما تبدیل می شود .