معلم در کلاس ایستاده بود و در حالیکه معادله ای را روی تخته می نوشت گفت : حالا این را یاد بگیرید . ما آن معادله را در دفترهای خود نوشتیم . سه ماه بعد ، بار دیگر آن را روی ورقه ی امتحانی نوشتیم . اگر روایتی ککه بار دوم نوشته بودیم شبیه همان روایت بار اول بوود ، آن را یاد گرفته بودیم . در این گفته اغراق زیادی وجود ندارد . این نخستین تصور من از یادگیری بود . بعدا دریافتم که در مدرسه هیچ چیزی نیاموخته ام که در خاطرم مانده باشد بجز این مطلب که کسانی بوده اند که قبلا کلیه مسائل را حل کرده اند ، و اینکه پاسخ این مسائل را می توان در همین حول و حوش پیدا کرد ، پشت مطالب کتاب یا در کله ی معلم . یادگیری به معنای انتقال پاسخها از آنها به من بود. در همه این مطالب ، هیچ صحبتی از تغییر نبود . در واقع ، در باره ی یادگیری نیز بدان گونه که واقعا هست ، چیزی نبود . من درک کردم که یادگیری واقعی ، همواره چیزی در حدود پاسخگویی به یک پرسش یا حل یک مسئله است . " من کی هستم ؟ " " چگونه باید این کار را بکنم ؟ " " به چه دلیل است که .... ؟ " " عملکرد این دستگاه چگونه است ؟ " " من این بلند پروازی را از کجا می آورم ؟ " این پرسشها از مسائل بسیار عمده تا مسائل جزیی را شامل می شوند ، اما هنگامی که سئوالی نداشته باشیم ، به پاسخ هم نیاز نداریم ، و پرسشهای دیگران هم بزودی فراموش می شوند .
من دریافتم که بهترین شیوه آن است که به یادگیری به مثابه چرخی که به چهار قسمت تقسیم شده است بیندیشم : پرسشها ، نظریه ها ، آزمونها ، و تاملات .
یادگیری فقط دانستن پاسخها نیست . دانستن پاسخها در بهترین حالت یادگیری تجزیه و تحلیل مسائل است ، و در بدترین حالت نوعی یادگیری حفظ کردنی ، و در اساسی ترین وجه خود ، نشان دادن نوعی واکنش مشروط است . این یادگیری باعث تغییر یا رشد شخصیت شخص نمی شود ، و چرخ را به حرکت در نمی آورد .
یادگیری نه شبیه مطالعه است و نه شبیه کارآموزی ، بلکه از هر دو آنها بزرگتر است . نوعی قالب ذهنی و عادت است ، شیوه ای از فکر کردن در باره چیزها و رشد کردن . معیار سنجش یادگیری ، امتحان کردن نیست ، که معمولا فقط برای آزمون مرحله ی نظریه از آن استفاده می شود – بلکه فقط تجربه رشد است ، تجربه ای که درک و آزموده شده باشد . یادگیری خودکار نیست ، بلکه به انرژی ، اندیشه ، شهامت ، و حمایت نیاز دارد. به آسانی می توان آن را کنار گذاشت ، به استراحت پرداخت ، و به تجربه دیگران اکتفا کرد ، اما این برخورد به معنای توقف رشد است . یادگیری فقط برای روشنفکران نیست که غالبا در مرحله ی نظریه پردازی می درخشند ، اما فاقد کنجکاوی و حس ماجراجویی هستند ؛ و لذا در جریان زندگی مقدار اندکی بر تجربه ی خود اضافه می کنند . یادگیری ، دریافت آن چیزهایی نیست که دیگران از قبل می دانند ، بلکه حل مسائل ما برای مقاصدی است که خود برگزیده ایم ، و از طریق طرح مسئله ، اندیشه و آزمون حاصل می شود ، و سرانجام راه حلی که به دست می آید به بخش جدیدی از زندگی ما تبدیل می شود .
ارتباط راهبرد رقابتی بااین پنج نیرو یا عامل چگونه است؟
- هدف از راهبرد رقابتی برای یک واحد کسب و کار در صنعت پیداکردن موقعیتی در صنعت است که شرکت بتواند از خود در برابر نیروهای رقابتی دفاع کند یا روی آنها تاثیر گذارد. راهبرد رقابتی ارائه دهنده چارچوبی غنی برای شناسایی عوامل زیربنایی رقابت در صنایع بوده است. این عوامل زیربنایی در پنج گروه قرار می گیرند. این چهارچوب تفاوتهای عمده موجود بین صنایع و چگونگی تکامل آنها را نشان می دهد و نیز به شرکتها کمک می کند تا به موفقیتی منحصر به فرد دست یابند. پنج عامل رقابتی منعکس کننده این واقعیت است که رقابت در یک صنعت به مراتب از سطح بازیگران جاافتاده در آن فراتر می رود. همه این عوامل با هم شدت رقابت در صنعت و سودآوری آن را تعیین کرده و قوی ترین نیرو یا نیروها در تدوین راهبرد آن مهم هستند. ماهیت رقابت در یک صنعت به این پنج عامل اساسی رقابتی بستگی دارد.
- اینها چه عواملی هستند؟
- تهدید تازه واردان و ظهور رقبای جدید و رقبای بالقوه؛
- تهدید محصولات یا خدمات قابل جایگزین با محصولات و خدمات موجود؛
- قدرت خرید و چانه زنی خریداران؛
- قدرت معامله و چانه زنی تامین کنندگان؛
- درجه رقابت میان رقبای فعلی در بازار.
همه این عوامل رقبایی برای بنگاههای موجود در یک صنعت محسوب می شوند. توان جمعی این چندعامل، توان سودآوری را در یک صنعت تعیین می کند.